ضحی جون

تست فضولي:

تست خودشناسی تا چه حد فضول هستید ؟ 1- در حال عبور از جلوي منزل يكي از همسايگان كه معمولاً صدايي از خانه آنها شنيده نمي شود، متوجه مشاجره پدر و مادر با يكي از بچه ها مي شويد. به نظر شما اين موضوع آنقدر جالب هست كه بايستيد و به دعواي آنها گوش دهيد؟ ـ وقت من بيشتر از اين كارهاي بي فايده ارزش دارد.(۰) ـ شايد چند دقيقه اي به حرفهاي آنها گوش دهم. (۵) ـ تا از كل جريان باخبر نشوم خيالم راحت نمي شود.( ۱۰ ) ۲ -وقت صحبت تلفني با يكي از دوستانتان، مجبوريد براي چند دقيقه پشت خط بمانيد تا او به تماس تلفني ديگري پاسخ دهد. زماني كه دوستتان برمي گردد، از او مي پرسيد چه كسي تماس گرفته بود؟ - بله (۱۰) ...
30 بهمن 1389

تست ميزان محبوبيت شما

  تست خودشناسی میزان محبوبیت شما       بـراى آن كـه بـدانـيـد مـيـزان مـحـبـوبيت شما بين دوستان و خانواده چقدر است به سئوالات زير پـاسـخ دهـيـد. سپس جواب خود را (بله ـ خير) با پاسخ ‌هاى صحيح تست كه به توسط يكى از اساتيد روانشناس دانشگاه ارائه شده تطبيق نماييد . بـراى هـر پـاسـخ صحيح يك امتياز منظور كنيد، هر قدر پاسخ ‌هاى شما بيشتر منطبق با پاسخ ‌هاى صحيح ذيل باشد، بيشتر مورد قبول ديگران هستند. از امتياز 17 به بالا خوب و كمتر از آن نامطلوب است؛ كه بايد در اين صورت در رفتار خود با ديگران تجديد نظر نماييد .       1...
28 بهمن 1389

مواظب باشيم

روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام کرد که براي خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم که ديدن د اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با کم شدن تعداد ميمون‌ها روستايي‌ها دست از تلاش کشيدند. به همين خاطر مرد اين‌بار پيشنهاد داد براي هر ميمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با اين شرايط روستايي‌ها فعاليت خود را از سر گرفتند. پس از مدتي موجودي باز هم کمتر و کمتر شد تا روستايي‌ان   دست از کار کشيدند و براي کشاورزي سراغ کشتزارهاي&z...
28 بهمن 1389

دل آرام من

که دلم هست و دلارامم نیست ...   مادربزرگ من ...       هرگز                 عصا به دست،                       او را ندیده بودم از این گونه خم،                                            ...
27 بهمن 1389

بعضي ها

  بعضیا مثل خدا میمونن برا آدم!....از همه جیک و پیک زندگیت خبر دارن...عین دلتو     میذاری کف دستشون...عین فکرتو...عین وجودتو....از همه کارهات باهاشون میگی ...   از همه کارهای خوب وبدت...مثل خدا میمونن که خجالت نمیکشی باهاشون از کارهای     بدت بگی....از پشیمونیات...از دردها و خوشیهات... از همه چی....از همه چی...مثل   خدا میمونن که وقتی تنهاترین تنها میشی مطمئنی که هستن!...که میتونی وقتی دلت   میگیره بری سراغشونو با چند کلمه حرف الکی و چند تا خنده بیخودی سبک شی     برگردی سراغ زندگیت!...اما این بعضیا عین خدا ن...
26 بهمن 1389

دلتنگي

  یه دوستی میگفت احساس میکنه شبیه یه نیمکته که گاهی کسی میاد میشینه   روش خستگی در میکنه و میره ه ه ه ...احساسش برام قابل درک بود یه جورایی ...   عینشو نه ولی شبیه اش رو تجربه کرده بودم، میکنم .... انگار که همیشه خدا روی   یه نیمکت نشسته باشم ...تنها...تنها نشسته باشم و خیره شده باشم به آدمها ،   به پرنده ها ،به آسمون، به خدا!....گاهی یکی پیدا میشه میاد میشینه کنارم ...   نمیدونم شاید اونم تنهاس و پر از درد دل...شروع میکنه به حرف زدن...چه لذت بخشه     شنیدن و گفتن برای یکی که تنهاست و خیره به آدمها، ...
26 بهمن 1389

خاطره اي از يك مرد

ارزشمندترين چيزهای زندگي معمولا ديده نمي شوند ويا لمس نمي گردند، بلکه در دل حس مي شوند . پس از چند سال زندگي  مشترک همسرم از من خواست که با کس ديگري براي شام بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود   ولي مشغله هاي زندگي و داشتن  بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم . آن شب به او  زنگ زدم تا براي شام بيرون برويم . مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست . به او گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپ...
26 بهمن 1389

پاشو ... يه كاري بكن

  " يكي آمد در مغازه اي گفت ببخشيد آقا ,ديد كه صاحب مغازه آمد گفت بفرماييد صاحب مغازه هم پا برهنه بود ,گفت شما چرم داريد ,گفت بله, ميخ داريد گفت بله, نخ داريد گفت بله, گفت پس چرا براي خودت كفش درست نمي كني پات بكني كه اينجا پا برهنه راه ميري. حالا اگه به ما بگن عقل داري آره دارم, چشم ظاهر داري دارم .دل داري دارم. فطرت الهي داري دارم, پس چرا اينجا نشستي و كاري نميكني پاشو يك كاري بكن. اي دل به كوي دوست گذاري نمي كني اسباب جمع داري و كاری نمي كني اين خون كه موج مي زند اندر جگر تو را در كار رنگ بوي نگاري نمي کنی. اين را خرجش كن ."   پس ديگر از امروز ننشينيد..... همگي...
25 بهمن 1389

خبر فوري !

من دارم با  مامان و خاله و مادر بزرگم ميريمم خونه دايي امير  براي ديدن چون از مشهد اومدن... البته بابام نيست چون ديروقت ميومد خونه گفتم زود خبر را اعلام كنم كه دوستان ناكام نمونن!!!!!!!!!!!!!!!!!! 
24 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد