دل آرام من
که دلم هست و دلارامم نیست ...
مادربزرگ من...
هرگز
عصا به دست،
او را ندیده بودم از این گونه خم،
دریغ،
ای روزگار پست...
مادر،
امید دست نوازشگر تو بود
دنیای کودکی که منم
ای جهان من
مادر
نمی گذاردم این بغض، گفتگو
دردت به جان من
دردت به جان من
دردت به جان من.............
با شانه ی سیاه کهولت چرا، خدااااااااااااااااااااااااا
انبوه گیسوان سپیدش نواختی؟
ای عصمت دروغ
ای هرزه پاکِ بی سر و ته خفته در جهان
لعنت به هر چه خوانده ام از آب و رنگ تو
من می روم به دوزخ خوبی که ساختی
اما تو ای لمیده به فردوس وهمناک
کفر مرا بخوان
یادش بخیر،
کودکی ام،
انتظارها
بر گونه های سرد من آن زبری عزیز،
بعد از گریستن،
انگار مرهمی به دارازای عمر بود.
بوسیده او مرا، پسِ هر گریه،
بارها
مادربزرگ من
بیداری مرا
آرام خفته است
حتی کنون که خفته به بستر
غریب و سرد
با یاد هر تبسم این کودک نحیف
این نقل گفته است:
" اتتل توت و متل پنجه ی شیر مالِ شکر ............"
.......................................
......................................................
مادر نمی گذاردم این بغض، بشنوم
لالایی تو را................
--------------------------------------------------------------------------
در اين روزها اگر مادر بزرگ پيري داريم و يا مادر پيري و يا ..... به همراه ني ني هايمان به ديدارش برويم تا بعد ها به
ديدارمان بيايند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی