ضحی جون

مواظب باشيم

1389/11/28 9:16
242 بازدید
اشتراک گذاری

روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام کرد که براي

خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم که ديدن

د اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و

مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با کم شدن تعداد

ميمون‌ها روستايي‌ها دست از تلاش کشيدند. به همين خاطر مرد اين‌بار پيشنهاد داد

براي هر ميمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با اين شرايط روستايي‌ها فعاليت

خود را از سر گرفتند. پس از مدتي موجودي باز هم کمتر و کمتر شد تا روستايي‌ان

 

دست از کار کشيدند و براي کشاورزي سراغ کشتزارهاي‌شان رفتند.



اين بار پيشنهاد به 45 دلار رسيد و در نتيجه تعداد ميمون‌ها آن‌قدر کم شد که به

سختي مي‌شد ميموني براي گرفتن پيدا کرد. اين‌بار نيز مرد تاجر ادعا کرد که براي

خريد هر ميمون60 دلار خواهد داد ولي چون براي کاري بايد به شهر مي‌رفت

کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او ميمون‌ها را بخرد.

در غياب تاجر، شاگرد به روستايي‌ها گفت: «اين همه ميمون در قفس را ببينيد!

من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را

به60 دلار به او بفروشيد.» روستايي‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند

پول‌هاي‌شان را روي هم گذاشتند و تمام ميمون‌ها را خريدند... البته از آن به بعد

ديگر کسي مرد تاجر و شاگردش را نديد و تنها روستايي‌ها ماندند و يک دنيا ميمون.


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد