ضحی جون

آرش

آرش گفت: زمين كوچك است. تير و كماني مي خواهم تا جهان را بزرگ كنم… به آفريد گفت: بيا عاشق شويم. جهان بزرگ خواهد شد، بي تير و بي كمان. به آفريد كماني به قامت رنگين كمان داشت و تيري به بلنداي ستاره.كمانش دلش بود و تيرش عشق... به آفريد گفت: از اين كمان تيري بينداز، اين تير ملكوت را به زمين مي دوزد. آرش اما كمانش غيرتش بود و جز خود تيري نداشت. آرش مي گفت: جهان به عياران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتي كه عاشقي تنها تيري براي خودت مي اندازي و جهان خودت را مي گستري. اما وقتي عياري، خودت تيري؛ پرتاب مي شوي؛ تا جهان براي ديگران وسعت يابد. به آفريد گفت: كاش عاشقان همان عياران بودند و عياران همان ع...
21 اسفند 1389

بدهكاران

درست هنگامي است که همه در يک بدهکاري بسر مي برند و هر کدام برمنباي اعتبارشان زندگي را گذران مي کنند. ناگهان، يک مرد بسيار ثروتمندي وارد شهر مي شود. او وارد تنها هتلي که در اين ساحل است مي شود، اسکناس 100 يوروئي را روي پيشخوان هتل ميگذارد و براي بازديد اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا مي رود. صاحب هتل اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و در اين فاصله مي رود و بدهي خودش را به قصاب مي پردازد. قصاب اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و با عجله به مزرعه دامپروري مي رود و بدهي خود را به او مي پردازد.  مزرعه دار، اسکناس 100 يوروئي را با شتاب براي پرداخت بدهي اش به تامين کننده خوراک دام و سوخت ميدهد. ...
19 اسفند 1389

مواظب كارتهاي اعتباري باشيد

کارشناس بهداشت پرتوهای وزارت بهداشت گفت: کارت های اعتباری یکی از وسایل مولد انرژی هستند که میدانهای مغناطیسی در اطراف خود ایجاد می‌کنند بنابراین برای به خطر نیافتادن سلامت،باید نکاتی را در استفاده از این نوع کارت ها مورد توجه قرار داد. گورانی با بیان اینکه قرار گرفتن زیاد در معرض انرژیها برای سلامتی مضر است گفت: افراد از این وسیله به صورت بهینه استفاده و از قراردادن در جیبهای پشت شلوار خودداری کنند زیرا یکی از مراک ز خون‌سازی استخوانهای پهن، مانند لگن، در این ناحیه قرار دارد. گورانی تصریح کرد: کارتهای اعتباری را نباید در جیب کت قرارداد، زیرا بر روی مکانیزم الکتریکی قلب تداخل ایجاد کرده و در طولانی مدت فرد...
19 اسفند 1389

پاك كردن رژ لب

در تورنتو کانادا یه دانشگاه بود. تازگی ها مد شده بود دخترها وقتی می رفتن تو دستشویی ، بعد از آرایش کردن آیینه رو می بوسیدن. تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. موضوع رو با رییس دانشگاه در میون می ذاره. فرداش رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می کنه جلوی در دستشویی و می گه : کسانیکه که این کار رو می کنن خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می کنن. حالا برای اینکه شما ببینین پاک کردن جای رژ لب چقدر سخته، یه بار جلوتون پاک می کنه. مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد تو توالت، بعد که دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه. از اون...
19 اسفند 1389

پارسا

یکدفعه در اتاقش را باز کرد. پرید تو و در حالیکه می خندید، با صدای بلند گفت: «آخ جون! فردا تعطیله. بابا گفت صبح زود با خاله اینا می ریم اسکی.» چند لحظه همه جا را خوب نگاه کرد. کسی را ندید. به طرف تخت رفت. پتو را کنار زد. پارسا بلند شد و نشست. گفت: «در زدن خیلی راحته ها!» پانته آ با چشم، به چراغ قوه موبایل پارسا که روشن بود اشاره کرد و گفت: «دوباره زیر پتو چیکار می کنی؟» خم شد و پشت تخت را نگاه کرد. زیر لب گفت: «بذار ببینم اینجا چی داری!» پارسا سرش را تکان داد و به سقف نگاه کرد. پانته آ یک کتاب را بیرون کشید و گفت: «صحیفه... سجادیه... این چیزا چیه می خونی؟! مث اینکه هنو...
18 اسفند 1389

ماهيگيري

A man called home to his wife and said, “Honey I have been asked to go fishing up in Canada with my boss & several of his Friends. مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم” We’ll be gone for a week. This is a good opportunity for me to get that Promotion I’v been wanting, so could you please pack enough Clothes for a week and set out ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ...
17 اسفند 1389

دوست يا پول

روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم ! درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال، بدبخت تر از همیشه برگشت و گفت: می دانی؟ من از همسر و خانه ام خسته شده ام و می خواه...
16 اسفند 1389

انتخابات

پادشاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: «در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد، تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد نخواهيد توانست قفل را باز كنيد. اگر بتوانيد مسئله را حل كنيد مي توانيد در را باز كنيد و بيرون بياييد». پادشاه بيرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به كار كردند. اعدادي روي قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به كار كردند. نفر چهارم فقط در گوشه اي نشسته بود. آن سه نفر فكر كردند كه او ديوانه است. او...
15 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد