ضحی جون

چه کشکی چه پشمی!

1390/2/29 17:55
615 بازدید
اشتراک گذاری

چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد.

 


از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت،

 


خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و

 آن

 


طرف مي برد

.
ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.

 


در حال مستاصل شد...

 


از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:

اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.

 


قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا

 كرده و خودرا محكم گرفت.گفت:

 


اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري

 بميرند و

 


تو همه گله را صاحب شوي.

 


نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم...

 


قدري پايين تر آمد.

 


وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:

 


اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟

 


آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دم.

 


وقتي كمي پايين تر آمد گفت:

 


بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به

 عنوان

 


دستمزد.

 


وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده

 انداخت و

 


گفت

 


مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟

 


ما از هول خودمان يك غلطي كرديم


غلط زيادي كه جريمه ندارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد