ضحی جون

قصه سيندرلا -جديد بدون سانسور

1389/12/25 19:22
786 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود ، دو تا نبود ، زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود و آبی بود ، یه دختر خوشگل بی پدر مادر

زندگی می کرد. اسم این دختر خوشگله سیندرلا بود که بلا نسبت دخترای امروزی، روم به دیوار روم به

دیوار ، گلاب به روتون خیلی خوشگل بود . سیندرلا با نامادریش که اسمش صغرا خانم بود و ۲ تا

خواهر ناتنیاش که اسمشون زری و پری بود زندگی می کرد . بیچاره سیندرلا از صبح که از خواب پا

می شد باید کار می کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خیلی ظالم بود . همش می گفت سیندرلا پارکت ها

رو طی کشیدی؟ سیندرلا لوور دراپه ها رو گرد گیری کردی؟ سیندرلا میلک شیک توت فرنگیه منو آماده

کردی ؟ سیندرلا هم تو دلش می گفت : ای بترکی ، ذلیل مرده ی گامبو ، کار بخوره به اون شکمت که ۲

متر تو آفسایده ، و بلند می گفت : بعله مامی صغی ( همون صغرا خانم خودمون ) .

خلاصه الهی بمیرم برای ای دختر خوشگله که بدبختیهاش یکی دو تا نبود . …. القصه ، یه روز پسر

پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشی زیر دلش زده بود ، خر شد و تصمیم گرفت که ازدواج کنه .

رفت پیش مامانش و گفت مامان جونم ….. مامانش : بعله پسر دلبندم …. شاهزاده : من زن می خوام

….. مامانش : تو غلط می کنی پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ دیگه زن گرفتنت چیه؟

……… شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پیر پسر می شم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم

 

…..مامانش در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شیر و شکرم ، پسر گلم ، می

خوای با کی

مزدوج شی؟ ……. شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم می میرم ……

مامانش : من از فردا سراغ می گیرم تا یه دختر نجیب و آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات

پیدا کنم . خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش یه دختر با

کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر بیاره. یه روز مامانش گفت : کوچولوی عزیز مامان ، من

تمام دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردنی برات

بگیرمش ، شاهزاده گفت : چرا با پس گردنی؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اینکه مهریه

بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم بشی ؟

روز مهمونی فرا رسید ، سیندرلا و زری و پری هم دعوت شده بودند . زری و پری هزار ماشاالله ،

هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند

مثل ۲ تا بچه میمون ، اما سیندرلا ، وای چی بگم براتون شده بود یه تیکه ماه ، اصلا” ماه کیلویی

چنده ، شده بود ونوس شایدم …( مگه من فضولم ، اصلا” به ما چه شبیه چی شده بود ) . صغرا خانم

حسود چشم در اومده سیندرلا رو با خودش نبرد ، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ نوشید و

آه کشید و اشک ریخت . یهو دید یه فرشته ی تپل مپل با ۲ تا بال لنگه به لنگه ، با یه دماغ سلطنتی و

چشمای لوچ جلوی روش ظاهر شد ….سیندرلا گفت : سلام……. فرشته : گیریم علیک . حالا آبغوره

می گیری واسه من ؟ …… سیندرلا : نه واسه خودم می گیرم …….فرشته : بیجا می کنی ، پاشو

ببینم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن ……

سیندرلا : آرزو می کنم که به مهمونیه شاهزاده برم …… فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی

راهتو گرفته دختره ی پررو ؟ راه بازه جاده درازه…….. سیندرلا : چشم میرم ، خداحافظ ……

فرشته :

خداحافظ …. سیندرلا پا شد ، می خواست راه بیفته . زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس ماشین نداشت .

زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود . زنگ زد پیک موتوری گفت : آقا موتور دارید؟ یارو

گفت : نه نداریم. سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی میگی برو برو ، آخه من چه

جوری برم؟ فرشته گفت : ای به خشکی شانس ، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبیا

ببینم چه مرگته !!!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می ریزیم . با هم رفتند تو انباری ، اونجا یدونه کدو

حلوایی بود ، فرشته گفت بیا سوار این شو برو ، سیندرلا گفت : این بی کلاسه ، من آبروم می ره اگه

سوار این بشم . فرشته گفت : خوب پس بیا سوار من شو !!! سیندرلا گفت : یه آناناس اونجاست فرشته

جون ، به دردت می خوره؟ …. فرشته : بعله می خوره …..سیندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه

فرشته چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و گفت : یالا یالا تبدیل شو به پرشیا.

بیچاره آناناس که ضربه مغزی

شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیای نقره ای. فرشته به سیندرلا گفت : رانندگی بلدی؟ گواهینامه

داری؟……. سیندرلا : نه ندارم …….. فرشته : بمیری تو ، چرا نداری؟….. سیندرلا : شهرک

آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم…… فرشته : ای خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده

استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ی یه سوسک بدبخت که رو دیوار نشسته بودو داشت با

افسوس به پرشیا نگاه می کرد . سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه ، مثل پسرای امروزی . سیندرلا

گفت : من با این ته دیگ سوخته جایی نمیرم…..فرشته : چرا نمیری؟……..

سیندرلا : آبروم می ره……. فرشته : همینه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات بیارم …….

سیندرلا : پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر

بدبختی بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه. وقتی رسیدند اونجا دیدیند وای چه خبره !!!!!

شکیرا اومده بود اونجا داشت آواز می خوند ، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد .

زری و پری هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال

راه می رفت (آخه بی چاره صغرا خانم از بی شوهری کپک زده بود ) خلاصه تو این هاگیر واگیر

شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش شد . سیندرلا هم که دید تنور داغه

چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم منو می گیری ؟

……. شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟…….. سیندرلا : ۳۷ ……. شاهزاده در حالی

که چشماش از خوشحالی برق می زد گفت : آره می گیرمت ، من همیشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم

۳۷ باشه. خلاصه عزیزان من شاهزاده سیندرلا رو در آغوش کشید و به مهمونا گفت : ای ملت همیشه

آن لاین ، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم ، به هیچ خری هم ربط نداره .

همه گفتند مبارکه و بعد هم یک صدا خوندند : گل به سر عروس یالا … داماد و ببوس یالا …

سیندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسید و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها

بعد سکته کرد و مرد) سپس با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوریه چشم زری و پری و صغرا

خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و شونصد تا بچه به دنیا آوردند
  
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان غزل
27 اسفند 89 9:56
مررررررررررررررسیییییییییییییی
مامان زهرا نازنازی
28 اسفند 89 6:42
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم هر روزتان نوروز . . . سال ۹۰ مبارک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد