ضحی جون

جغد

1389/12/7 8:59
185 بازدید
اشتراک گذاری


جغد روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود و زندگي را تماشا مي كرد، رفتن رد پاي آن را. و آدمهايي

را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي

خوردند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند. او بارها و بارها تاج هاي

شكسته‌، غرورهاي تكه پاره شده را ميان خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهاي درباره

دنيا و ناپايداري‌اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد.


روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز

نخواني، آدمها آوازت


را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. دوستت ندارند. مي گويند بديمني و بدشگون جز خبر بد، چيزي

نداري،


قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند.


سكوت او آسمان را افسرده كرد آن وقت خدا به جغد گفت: آوازه خوان كنگره هاي خاكي من! پس چرا

ديگر آواز نمي


خواني؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدايا ! آدم هايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند خدا گفت

آوزاهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها


عاشق دلبستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و انديشه اي! و آن كه

مي بيند و مي ا


انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد. دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما توبخوان و

هميشه بخوان


كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند و

آنكس كه مي


فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست.


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان زهرا نازنازی
7 اسفند 89 11:44
پیش ما بیاین. خوشحال میشیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد