ضحی جون

عشق دستمال كاغذي

1389/12/4 9:05
200 بازدید
اشتراک گذاری

دستمال كاغذی به اشك گفت:


قطره قطره‌ات طلاست


یك كم از طلای خود حراج می‌كنی؟


عاشقم


با من ازدواج می‌كنی؟


اشك گفت:


ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!


تو چقدر ساده‌ای


خوش خیال كاغذی!


توی ازدواج ما


تو مچاله می‌شوی


چرك می‌شوی و تكه‌ای زباله می‌شوی


پس برو و بی‌خیال باش


عاشقی كجاست!


تو فقط
دستمال باش!


دستمال كاغذی، دلش شكست


گوشه‌ای كنار جعبه‌اش نشست


گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد


در تن سفید و نازكش دوید


خونِ درد


آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد


مثل تكه‌ای زباله شد


او ولی شبیه دیگران نشد


چرك و زشت مثل این و آن نشد


رفت اگرچه توی سطل آشغال


پاك بود و عاشق و زلال


او


با تمام دستمال‌های كاغذی


فرق داشت


چون كه در میان قلب خود


دانه‌های اشك كاشت.
 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد