ضحی جون

اراده واقعي

1389/12/1 16:57
204 بازدید
اشتراک گذاری

پیرمردی تنها در يك روستا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این

کار خیلی سختی

بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و

وضعیت را برای او

توضیح داد


پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این

مزرعه را از دست بدهم،

چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر

تو اینجا بودی تمام

مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی


دوستدار تو پدر                 بعد پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد


پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام


4 صبح فردا 12 نفر از مأموران  و افسران پلیس محلی آمدند سراغ مزرعه , و تمام مزرعه را شخم

زدند بدون اینکه اسلحه ای

پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟


پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم

 

برایت انجام بدهم

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را

انجام بدهید


مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زينب عشق مامان و بابا
1 اسفند 89 17:49
عيد شما مبارك
مامان زهرا نازنازی
2 اسفند 89 23:43
مامان فرشته
3 اسفند 89 2:07
سلام خوبین ؟ ضحی جونم خوبه ؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد